غزل دیدم به سرکویت
تا پرتوی عشق تو به هر دیده عیان است
دیدم که سرکوی تو صد آه وفغان است
هر رهگذری سوی تو یک لحظه نظر کرد
گفتا که چه ارزنده گلی نقش جهان است
چون خال لب وجلوه ی روی تو هویداست
آن سیرت پرمهرو وفای تو نهان است
گیسو چو معطرشد و خال لب و ابرو
چون مشک ختن همره این در گران است
گر مرغ سعادت نظرش برمن و کویم گذرتو
از بهر تو این کلبه ی دل جای و مکان است
حیدر که ز اوصاف تو صد واژه نوشته
دریای وجود تو نداند که چه سان است
دیدم به سرکویت
غزل528