غزل صبوری از خدا


صبوری از خدا

صبوری از خدای خود تقاضا میکنم امشب
تورابیگانه می بینم که نجوا میکنم امشب

مرا دیگر مجالی نیست باتو راز دل گویم
اگرچه باجنون خود مدارا میکنم امشب

کشیدم دست خود بیرون ازآن دستان بی مهرت
به فال نیک می گیرم و حاشا می کنم امشب

به دنبال چه میگردی چرا رنجیده ام ازتو
که صد ها واژه ازبهرتومعنا می کنم امشب

دلم فریاد می خواهد ولی در اوج تنهایی
به خلوت باخدای خویش نجوامی کنم امشب

پریشان کرد حیدرراهمه رفتاروگفتارت
که باگفتارخود بینی چه سودا می کنم امشب

249

با دیگران به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *