غزل پیر زمانه

پیر زمانه

گذرعمر چوآبی که در جوی روان است
این را به دل آینه دیدم که عیان است

چون بی خبر از حال خود و عمر گرانیم
افسوس ندانیم که عمر گذران است

چون آهوی سر گشته به صحرای زمانیم
این گرگ اجلی از پی این صید دوان است

ما سوختگان ره آن سوته دلانیم
پیران زمانیم و بگویند جوان است

بس تهمت بی جا بشنیدم ز بد اندیش
این ها همه در دی به دل و سینه نهان است

حیدر توکه دیدی به جهان رنج فراوان
اما اثر دفتر تو از تو نشان است

433

با دیگران به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *