نوشی به جام
دوش آن دوچشم مستت آرام جان من شد
مژگان و زلف و ابرو آخر به کام من شد
چند یست می پرستم بعد از خدای خوبم
زان چشم وآن نگاهت باده به جام من شد
حوروپری نگاهت هوش ازسرم ربوده
شیرین سخن بگفتی شهد ش بجام من شد
ازکوی من نرفتی با آن که خسته بودم
گر مدعی نگوید صیدی شکارمن شد
تنبوروسازدل را دردست خود گرفتی
آن سوزسازگاری سیمی به سازمن شد
تقدیر حیدر این شد تسلیم سرنوشتم
شیرین وشوراگربودنوشی به جام من شد
28 مرداد 1395-232