غزل مشکل گشا

مشکل گشا

بشر محتاج هم نوع است از اوباید خبرگیرد
مدال افتخار است این بشر دست بشر گیرد
*****
نمی مانیم دراین عالم به تندی و ترشرویی
کسی فرزانه میباشد که دست خون جگر گیرد
*****

به کف گرسیم وزر داری به سیم وزر مشو مغرور
که این گردونه قارونها به زیرچرخ و پر گیرد
*****

برای آن شب تارت بیاشمعی منور کن
کجا دانی که ورّاثت چراغی در نظر گیرد
*****

به دست مهربان خودبشوی اشک یتیمی را
که تادست تورا خالق به هنگام گذر گیرد
*****

سخن کوتاه کن دیگرعمل کن آنچه میگویی
که او دست کریمان ر ا به هنگام خطرگیرد

*****
به پنهانی تودستی گیر ، اگردیدی که محتاج است
که او دست تو در برزخ به هنگام سفر گیرد
*****

به لطف ایزد یکتا بشو مشکل گشا حیدر
که هر مشکل گشایی را خدایت درنظر گیرد
*****

با دیگران به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *