بهر سرگرمی
روزها در فکرمن هستی وشب رویای من
این همه آشفتگی بهرتوشد سودای من
بی قرارم روز و شب دیگر زپا افتاده ام
آهوی گم گشته گشتی اندرین صحرای من
آن تب سوزان عشق وآه سرد سینه ام
آفتی گردیده بهر این دل شیدای من
شعله شمعی که بردل بود و برپروانه ها
گر تو افزونتر کنی این شعله هارا، وای من
این همه افسانه راحیدر بگفت از عاشقی
بهر سر گرمی بود در هر شب یلدای من
بارالها عافیت از بهر شبهای دراز
نعمتی دیگربودافزون به نعمتهای من
429