باغ ضیافت
چه خوش بگذشت اینجا ساعتی دلبر کنارم بود
نظر بر باغ و گل کردم ولی دل پیش یارم بود
بسان بلبل شیدا که عاشق بر گلستان است
من عشقی بی ریا دارم که یارم بیقرارم بود
مگو با مدعی رازی که عشق آورد و مستی را
که در حسرت بماند او چو دلبر در کنارم بود
در این باغ ضیافت در کنار دلبری رعنا
ولی هر جا که میرفتم وجودش افتخارم بود
سخن از محفل انس است و ابراز محبتها
غزل بر دلبری گویم که شبها انتظارم بود
الهی مهربانی و صداقت را مگیر از او
که این ذکر خدا بر او همه دستور کارم بود
اگر گوید کسی حیدر سخن از عشق مگو
دیگر بگویم مظهر پاکی ، مدال افتخارم بود
113