اشک حسرت
دیده ام با اشک تر چون بر جمالت خیره شد
آه سرد سینه ام از آن نگاهم دیده شد
آه سرد و چشم تر آخر غرورم را شکست
هم غرور دل شکست، هم شاخ و برگم چیده شد
چون ندانستی دل شیدا به سویت پر کشید
هم زخود رنجیده ام هم دل ز تو رنجیده شد
مرغ دل پرواز کرد از کوی تو با سوز دل
اشک حسرت بر رخم با زلف تو پوشیده شد
دیگر افسوس و پشیمانی نباشد رهگشا
جام زهری هم اگر بود عاقبت نوشیده شد
آن چه را حیدر نوشت وآن چه را باید بگفت
بهر آن روز وصال از سوی من کوشیده شد
غزل اشک حسرت
474