بهر سرگرمی
روزها در فکر من هستی و شب رویای من
این همه آشفتگی بهر تو شد سودای من
بی قرارم روز و شب، دیگر ز پا افتاده ام
آهوی گم گشته گشتی، اندرین صحرای من
آن تب سوزان عشق و آه سرد سینه ام
آفتی گردیده بهر این دل شیدای من
شعله شمعی که بر دل بود و برپروانه ها
گر تو افزونتر کنی این شعله هارا، وای من
این همه افسانه را حیدر بگفت از عاشقی
بهر سرگرمی بود در هر شب یلدای من
بارالهاعافیت از بهر شبهای دراز
نعمتی دیگربودافزون به نعمتهای من
غزل بهر سرگرمی
429 22/آذر ماه 1399