استوار
ازدلم بردی قرار و بی قرارم کرده ای
با دو چشم مست و پر آبت خمارم کرده ای
عشق طوفانی تو ساحل ندارد در دلم
باخم ابرو و مژ گانت چه کارم کرده ای
من که بودم مرغکی پر بسته در صحرای عشق
همچنان شاهین در این صحرا شکارم کرده ای
تیر مژگان و نگاهت بردلم بنشسته است
هم بلای جان شدی هم انحصارم کرده ای
تاکه مستم کرده ای با نرگس جادوی خود
در مسیر میگساران رهسپارم کرده ای
حیدر از دلدادگی های تو مجنون گشته است
چون به پابندی عشقت استوارم کرده ای
غزل استوار
575
5 پاسخ
فوق العاده بود، جناب جمشیدی
از دلم بردی قرار و بی قرارم کرده ای
👏👏👏👏
سلام و درود
سپاس از اظهار لطف و ثبت نظر شما
ازینکه ما را همراهی می کنید صمیمانه سپاسگزاریم
سلام
سپاسگزارم
استاد جمشیدی بزرگوار
سلام و درود
سپاس از اظهار لطف و ثبت نظر شما
ازینکه ما را همراهی می کنید صمیمانه سپاسگزاریم
سلام و درود بسیار سپاسگزارم