غزل توشه مهرو وفا


توشه مهرو وفا

شعله عشقی که برافکارخویش افروختم
چون پرپروانه دورشمع آخرسوختم

سوختن ازشعله شمع شب تارتو بود
روز وشب درس وفاداری زتوآموختم

دیده ودل رابروی خوب وبد بستم
ولی برخم ابرو ومژگان توچشمی دوختم

حیف وصدافسوس تنهامانده این مرغ دلم
تا ندانی توشه ازمهر ووفا اندوختم

چون نبودی باخبرازاین دل شیدای من
برتن خودمن قبای بی خیالی دوختم

کاش میدیدی ومی گفتی که با رفتارخویش
آتشی برجان حیدرروزوشب افروختم

26/خرداد 1396 – 238

با دیگران به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *