سیه گیسوت
امشب از هجرت به میخانه پناه آورده ام
باده نوشی را برای دل گواه آورده ام
عشق تو از دین و آئینم مرا بیرون ببرد
در وجود خود تو را اینگونه راه آورده ام
چون نبود امشب طبیب دیگری درد مرا
ای سیه گیسو به چشمانت پناه آوره ام
امشب از درد و غم تو لحظه ی خوابم نبرد
همنشین خود تو را من جای ماه آورده ام
دل به شوق دیدنت یک لحظه آرامش گرفت
چون طبیب حاذقی با فر و جاه آورده ام
این دل لرزان اگر در سینه حیدر جا گرفت
در درون او غم و اندوه و آه آورده ام
106